خیال خاکستری

نمی دانم... نمی دانم

 


نمی دانم نمی دانم
که بعد از من چه خواهد شد
نمی دانم کدامین کودک عاشق
به روی قبر تنهایم
کند لی لی
کند بازی
بچیند تک گل قبرم
دهد هدیه
به مامانش

**********

نمی دانم نمی دانم
نمی دانم نمی دانم

**********

نمی دانم که بعد از من
به روی قبر تنهایم
کسی آید
کسی گرید
کسی نام مرا داند
کسی از عشق من داند
کسی از عشق من پرسد
کسی داند که من آواره و تنها
به زیر خاک ها خفتم
کسی گوید که ای عاشق
دلت بر قبر تو گرید

**********

نمی دانم نمی دانم
نمی د انم نمی دانم

**********

نمی دانم
فروغ قلب بیمارم
کدامین جا به غمازه هست
نمی دانم دلم را من کجا دادم به دامانش
نمی دانم که در افکار زیبایش
هنوز نام مرا داند
هنوز عشق مرا خواند
نمی دانم که او داند
که من حتی در این برزخ
بدادم دل به چشمانش
نمی دانم
نمی دانم
نمی دانم

 

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: چهار شنبه 15 آذر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

دستای تو

 

ای که بی تو خودمو تک و تنها می‌بینم
هر جا که پا میذارم تو رو اونجا می‌بینم

یادمه چشمای تو پر درد و غصه بود
قصه‌ی غربت تو قد صد تا قصه بود

 

یاد تو هر جا که هستم با منه
داره عمر منو آتیش میزنه

تو برام خورشید بودی توی این دنیای سرد
گونه‌های خیسمو دستای تو پاک می‌کرد

حالا اون دستا کجاس اون دوتا دستای خوب
چرا بیصدا شده لب قصه‌های خوب

من که باور ندارم اون همه خاطره مرد
عاشق آسمونا پشت یک پنجره مرد

آسمون سنگی شده خدا انگار خوابیده
انگار از اون بالاها گریه هامو ندیده

یادتو هرجا که هستم با منه
داره عمر منو آتیش میزنه

 

 

دستای تو

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: چهار شنبه 15 آذر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 

باز باران٬ با ترانه
میخورد بر بام خانه

خانه ام کو؟ خانه ات کو؟
آن دل دیوانه ات کو؟

روزهای کودکی کو؟
فصل خوب سادگی کو؟

* * *

یادت آید روز باران
گردش یک روز دیرین؟

پس چه شد دیگر٬ کجا رفت؟
خاطرات خوب و رنگین

در پس آن کوی بن بست
در دل تو٬ آرزو هست؟

* * *

کودک خوشحال دیروز
غرق در غمهای امروز

یاد باران رفته از یاد
آرزوها رفته بر باد

* * *

باز باران٬ باز باران
میخورد بر بام خانه

بی ترانه٬ بی بهانه
شایدم٬ گم کرده خانه

 

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: چهار شنبه 15 آذر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

خدایا

خدایا ببین چه تنها شده ام؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

 

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: چهار شنبه 15 آذر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

وقتي يه آدم ميــــــــگه ،
هيچ کس منو دوســــــــت نداره
منظورش از هيچ کــــس ،
يک نفــــــــر بيشتر نيست…
همون يه نفري که براي اون همه کســــــــه…

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: سه شنبه 14 آذر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 

کسي مي گويد:
سر خود بالا کن، به بلندا بنگر.
به بلنداي عظيم، به افق هاي پر از نور اميد
و خودت خواهي ديد و خودت خواهي يافت خانه ي دوست کجاست...
خانه دوست در آن عرش خداست
خانه ي دوست در آن قلب پر از نور خداست
و فقط دوست، خداست.

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: سه شنبه 14 آذر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 

چه کسی می داند


 که چه دشوار شبی است 

شب تنهایی من 

شب تنها ماندن

 شب تنها خواندن 

و چه دشوار شبی است

 و چه دشوار شبی است

 شب تنها رفتن شب تنها رفتن...

 

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: سه شنبه 14 آذر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

برای دلم گاهی مادری مهربان میشوم٬

:دست نوازش بر سرش میکشم، میگویم

      "غصه نخور٬میگذرد...."      

 

 

 

 

 

برای دلم گاهی پدر می شوم٬

:خشمگین می‌گویم

    «بس کن دیگر

 

 

    بزرگ شدی....»      

 

 

 

 

 

 



 

 

 


گاهی هم دوستی می‌شوم مهربان،

دستش را میگیرم، میبرمش به باغ رویا......
 

 دلم، از دست من خسته است.............  

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: سه شنبه 14 آذر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

پرسه سیاوش قمیشی بی سر زمین تر از باد بارون

                                                          
بارونو دوست دارم هنوز
چون تو رو یادم میاره
حس میکنم پیش منی
وقتی که بارون میباره

 

بارونو دوست دارم هنوز
بدون چتر و سرپناه
وقتی که حرفای دلم
جا میگیرند توی یه آه

شونه به شونه میرفتیم
من و تو تو جشن بارون
حالا تو نیستی و خیسه
چشمای من و خیابون

 

بارونو دوست داشتی یه روز
تو خلوت پیاده رو
پرسه پاییزی ما
مرداد داغ دست تو

بارونو دوست داشتی یه روز
عزیز هم پرسه ی من
بیا دوباره پا به پام
تو کوچه ها قدم بزن

 

شونه به شونه میرفتیم
من و تو تو جشن بارونحالا تو نیستی و خیسه
چشمای من و خیابون

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: سه شنبه 14 آذر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 

روزی می رسد

بی هیچ خبری

با کوله بار تنهاییم

در جاده های بی انتهای این دنیای عجیب

راه خواهم افتاد

من که غریبم

چه فرقی دارد کجای این دنیا باشم

همه جای جهان تنهایی با من است....

                                           

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: سه شنبه 14 آذر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 11 صفحه بعد

درباره وبلاگ

خداي من خداييست كه اگر سرش فرياد كشيدم به جاي اينكه با مشت به دهانم بزند با انگشتان مهربانش نوازشم مي كند و مي گويد ميدانم جز من كسي نداري !!! به وبلاگ خودتون خوش اومدین


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

طراح قالب

CopyRight| 2009 , simin37.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM