خیال خاکستری

همانا نزدیک همانا دور

 

تکه ای سیب در دهانم گذاشتم

 

 

 

ناگهان چشمان زیبایش در مقابلم پلک برهم زد

 

 

 

 

 

 

 

 

خیلی نزدیک بود... اما خیلی دور...

 

 

 

 

 

 

دلم لرزید!

 

 

 

 

 

 

یاد لبانش که حرف می زد و با چشمانش تا عمق چشمانم خیره شده بود افتادم

 

 

 

 

 

 

باز هم دلم لرزید...!

 

 

 

 

 

 

انگار دیگر دندان هایم توانایی خرد کردن سیب را نداشتند و سیب نجویده در گلویم فرو رفت. احساس خفگی و بغض داشتم!

 

 

 

 

 

 

آیا او دوستم داشت؟!

 

 

 

 

 

 

نمی دانم!

 

 

 

 

 

 

اگر دوستم داشت, هنوز هم در دلش جا دارم؟!

 

 

 

 

 

 

نمی دانم در دلش چه می گذرد!

 

 

 

 

 

 

فقط می دانم عاشق اویم.

 

 

 

 

 

 

عاشق نگاهش

 

 

 

 

 

 

عاشق رنگ عسلی چشم هایش...

 

 

 

 

کاش تا همیشه تنهایم نمی گذاشت...

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: سه شنبه 28 آذر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

گاه...

 

گاه یک لبخند انقدر عمیق میشود که گریه می کنیم

 

گاه یک نغمه انقدر دست نیافتنی میشود که با ان زندگی می کنیم

گاه یک نگاه انچنان سنگین میشود چشمانمان رهایش نمی کند

گاه یک عشق انقدر ماندگار می شود که فراموشش نمی کنیم

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: جمعه 24 آذر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

ته آرزوها

 

فقط چند لحظه کنارم بشین,یه رویای کوتاه تنها همین

ته آرزوهای من این شده,ته آرزوهای مارو ببین

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: جمعه 24 آذر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 چرا از مرگ می ترسید ؟

چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید ؟
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید ؟

مپندارید بوم ناامیدی باز
به بام خاطر من میکند پرواز

مپندارید جام جانم از اندوه لبریز است
مگویید این سخن تلخ و غم انگیز است

مگر می، این چراغ بزم جان مستی نمی آرد
مگر این می پرستی ها و مستی ها

برای یک نفس آسودگی از رنج هستی نیست ؟
مگر افیون افسونکار

نهال بیخودی را در زمین جان نمی کارد
مگر دنبال آرامش نمی گردید

چرا از مرگ می ترسید ؟

کجا آرامشی از مرگ خوشتر کس تواند دید
می و افیون فریبی تیز بال وتند پروازند

اگر درمان اندوهند
خماری جانگزا دارند

نمی بخشند جان خسته را آرامش جاوید
خوش آن مستی که هوشیاری نمیبیند

چرا از مرگ می ترسید ؟
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه میدانید ؟

بهشت جاودان آنجاست
گر آن خواب ابد در بستر گلوی مرگ مهربان آنجاست

سکوت جاودانی پاسدار شهر خاموشی است
همه ذرات هستی محو در رویای بیرنگ فراموشی است

نه فریادی، نه آهنگی، نه آوایی
نه دیروزی، نه امروزی، نه فردایی

جهان آرام و جان آرام
زمان در خواب بی فرجام

خوش آن خوابی که بیداری نمیبیند !
سر از بالین اندوه گران خویش بردارید

در این دنیا که هر جا هر که را زر در ترازو زور در بازوست
جهان را دست این نامردم صد رنگ بسپارید

که کام از یکدگر گیرند و خون یکدگر ریزند
درین غوغا فرو مانند و غوغا ها بر انگیزند

سر از بالین اندوه گران خویش بردارید !
همه بر آستان مرگ راحت سر فرود آرید

چرا آغوش گرم مرگ را افسانه میدانید ؟
چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید ؟

چرا از مرگ می ترسید ؟

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: سه شنبه 21 آذر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

بغض من و اشک آسمان

 

دلم که برایت تنگ میشود

راه میفتم

بدون چتر

من بغض میکنم...

اسمان گریه...

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: سه شنبه 21 آذر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

قلب کوچک

 

 جانان من

  هرگاه پرتو چشمان شهلایت به نظاره ی این قلب کوچک نشست

       یاد آر که قلب مرا تا ابد در گرو خود داری

          نگهدارش باش و از خودت دور نکن

              چرا که هر طپش آن به هوای توست

                   وحیاتش بسته به حیات تو...

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

نشد تا بغض چشماتو به خواب قصه بسپارم

Animated wallpaper, screensaver 240x320 for cellphone 
خداحافظ گل لادن .تموم عاشقا باختن
ببين هم گريه هام از عشق .چه زندوني برام ساختن
خداحافظ گل پونه .گل تنهاي بي خونه
لالايي ها ديگه خوابي به چشمونم نمي شونه
يكي با چشماي نازش دل كوچيكمو لرزوند
...
يكي با دست ناپاكش گلاي باغچمو سوزوند
تو اين شب هاي تو در تو . خداحافظ گل شب بو
هنوز آوار تنهايي داره مي باره از هر سو
خداحافظ گل مريم .گل مظلوم پر دردم
نشد با اين تن زخمي به آغوش تو برگردم
نشد تا بغض چشماتو به خواب قصه بسپارم
از اين فصل سكوت و شب غم بارونو بردارم
نمي دوني چه دلتنگم از اين خواب زمستوني
تو كه بيدار بيداري بگو از شب چي مي دوني
تو اين روياي سر دم گم .خداحافظ گل گندم
تو هم بازيچه اي بودي . تو دست سرد اين مردم
خداحافظ گل پونه . كه باروني نمي توني
...طلسم بغضو برداره .از اين پاييز ديوونه خداحافظ .....!

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

عکس های عاشقانه باران

می روم خسته و افسرده و زار

سوی منزلگه ویرانه ی خویش 

به خدا  می برم از شما دل دیوانه خویش

 

می برم , تا که در آن نقطه دور 

شستویش دهم از  رنگ گناه

شستویش دهم از لکه ی عشق

زین همه خواهش بی جا و تباه

 

می برم تا زتو دورش سازم

ز تو ای جلوه ی امید محال

می برم زنده بگورش سازم

تا از این پس نکند یاد و وصال

 

ناله می لرزد می رقصد اشک

آه بگذارد که بگریزم من

از تو ای چشمان جوشان گناه

شاید آن به که بپرهیزم من

 

بخدا غنچه ی شادی بودم

دست  عشق آمد  از شاخم چید

شعله  ای آه شدم صد افسوس

که لبم باز به آن لب  نرسید

 

عاقبت بند سفر پایم بست

می روم خنده به لب خونین دل

می روم از دل من دست بدار

ای  امید عبث بی حاصل

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 

بزن باران بزن دیوانه ام کن

بزن باران بزن ویرانه ام کن

بزن باران که احساسم کند درد

بزن باران بزن نم نم ولی سرد

بزن باران که چترم را با برد

بزن باران که عشقم ما از ياد برد

بزن باران که ناودان ها بخوانند یکصدا آواز شرشر

بزن باران بزن گم کرده ام راز تظاهر

بزن باران که خاک کوچه ها را غم گرفته

بزن باران که بازم رد پاهام را هوای نم گرفته

بزن باران بزن اين دم کمی لب خنده باشم

بزن باران که داند بیت بعدي زنده باشم؟

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

تقدیر

 

باید تو رو پیدا کنم.. شاید هنوزم دیر نیست
تو ساده دل کندی ولی.. تقدیر بی تقصیر نیست

با اینکه بیتاب ِ منی.. بازم منو خط می زنی
باید تو رو پیدا کنم.. تو با خودت هم دشمنی

 

کی با یه جمله مثل ِ من.. می تونه آرومت کنه!؟
اون لحظه های آخر از رفتن پشیمونت کنه!؟

دلگیرم از این شهر ِ سرد.. این کوچه های بی عبور
وقتی به من فکر می کنی.. حس می کنم از راه ِ دور

آخر یه شب این گریه ها.. سوی چشامو می بَره
عطرت داره از پیرهنی که جا گذاشتی می پره

باید تو رو پیدا کنم.. هر روز تنهاتر نشی
راضی به با من بودنت.. حتی از این کمتر نشی

پیدات کنم حتی اگه.. پروازمو پر پر کنی
محکم بگیرم دستتو.. احساسمو باور کنی

باید تو رو پیدا کنم.. شاید هنوزم دیر نیست
تو ساده دل کندی ولی.. تقدیر بی تقصیر نیست

باید تو رو پیدا کنم.. هر روز تنهاتر نشی
راضی به با من بودنت.. حتی از این کمتر نشی

 

گریه پرواز شادمهر رفتن دوری تنها تقدیر

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

صفحه قبل 1 ... 2 3 4 5 6 ... 11 صفحه بعد

درباره وبلاگ

خداي من خداييست كه اگر سرش فرياد كشيدم به جاي اينكه با مشت به دهانم بزند با انگشتان مهربانش نوازشم مي كند و مي گويد ميدانم جز من كسي نداري !!! به وبلاگ خودتون خوش اومدین


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

طراح قالب

CopyRight| 2009 , simin37.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM