خیال خاکستری

به همین سادگی........

 

امشب آرام نشستم...

زل زدم به دیوار...

غرق شدم تو یه سری فکـــر...

شایدم رویـــا نمی دونم ...

تا به خودم اومدم دیدم صورتم خیس شده ....
به همین سادگی !!!

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

برگشت

 

 

مثل نسیمی لای مو پیچید ، برگشت

انگار از عاشق شدن ترسید! برگشت

 

خوشبختی ام این بار می آمد بماند

یکدفعه از هم زندگی پاشید ، برگشت

...

مانند گنجشکی که از آدم بترسد

تا از کنارم دانه ای را چید ، برگشت

 

آن روز عزرائیل می آمد سراغم

دست تو را برگردنم تا دید برگشت!

 

اوهم فریب قاب عکسی کهنه را خورد

با شک می آمد گرچه بی تردید برگشت

 

بعد از تو شادی بازهم آمد به خانه

اما نبودی، از همین رنجید ، برگشت

 

مثل فقیر خسته و درمانده ای که

از لطف صاحب خانه ناامید برگشت

 

بعد از تو دیگر دشمنانم شاد بودند

اما غم من تازه از تبعید برگشت

 

بعد از تو هردفعه دلم هرجا که پر زد

مثل نسیمی لای مو پیچید ، برگشت برگشت برگشت
نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

تو اون شام مهتاب کنارم نشستی

تواون شـام مـهـتـاب كـنـارم نـشـسـتـي          عجب شـاخ گلوار بـه پايم شكستي

قــلــم زد  نـگــاهــم بـه نـقـش آفـريــنـي          كــه صــورتـگري را نبود اين چـنـيـنـي

پــريــزاد مــه  را  چـه  آسـان كـشـيــدي          خــدا را بــه شــورتــماشـا كـشيـد ي

تو دونـستـه بـودي چـه خـوش باورم مــن          شـكفـتـي وگفتي ازعـشق پرپرم من

تا گفتم كي هستي تو گفتي يه بي تاب          تا گفتم دلت كو تو،گفتـي كـه دريـاب

قـسـم خـوردي  بـر مـا كه عـاشقتريـنـي          تــو يــه جمع عـاشق تـو صـادقتـريني

هـمــون لــحــظــه ابـری رخ مـاه آشـفـت         به خـودگفتم اي واي مبادا دروغ گفت

گـذشـت روزگـاري از اون لـحـظـه ي نـاب         كه مـعـراج دل بـود بـه درگـاه مـهـتـاب

در اون درگه  عـشق چه محتاج نشسـتم         تـو هر شـام مهتاب به پايت شكستم

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

و اما عش__________ق

 

هنوز دارم به ردپات نگاه می کنم و با خودم میگم واقعا رفت؟ و با خودم چند بار تکرار می کنم رفت رفت رفت

تو سهمی از وجود من بودی پس یعنی الان من یه تیکه از وجودمو ندارم؟

آره من گفتم برو

آره قبول دارم احترام همه رو گذاشتم جز تو

آره خودم یادمه از عشق می گفتم و وقتی نوبت من شد کم اوردم

لازم نیست بگب خودم میدونم دوسم داشتی ولی هم تو و هم من یکم ترسو بودیم

نه خواهشا حاشا نکن این یه واقعیته

یاد من باش اگه خوابی اگه بیدار یاد من باش

به همین بهانه یک شب حت ییک عمر یاد من باش

یاد من باش اگه تو با تو مهربون نمیشه

مثل عکسای قدیمی زندگی جوون نمیشه

یاد من باش اگه سنگم اگه خاکم اگه رودم برا تو خاطره گفتم واسه تو خاطره گفتم

اگه بارون و بیابون منو گم کرده تو چشماش گاهی وقتا مهربون شو گاهی وقتا یاد من باش

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

دیروز و فردا

  

می گویـــــــــم : مشکل از دوست داشتن نیست مشکل از تکـــــــــرار است ! تنها دو روز در سال هست که نمیتونی هیچ کاری بکنی!

یکی دیروز و یکی فردا .

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

تو و خیال تو

                                                           باز هـــــم خيال تو

مـــــــــرا
"برداشـــــت"
کجا مي‌‌برد نميدانــــــــــــــــــــــــــم!

 

 

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

چقدر دل______م تنگه

 امشب دلم گرفته. يك بغض تلخي توي گلومه كه راه نفسم را بسته. حس غريبي دارم. حس دلتنگي لحظه غروب. تا حالا شده كنار دريا باشي و به غروب خورشيد نگاه كني در حالي كه غم سنگيني توي دلت خونه كرده باشه و نتونه مانع گريه هات بشي؟ احساس دلتنگي يك غروب ابري و پاييزي را دارم. حس عجيبي دارم. احساس يك شاپرك كه توي تار عنكبوت گرفتار شده. احساس يك پرنده كه بالش زخميه و نمي تونه پرواز كنه. احساس يك پرستو كه از آشيونش دور مونده. دلم عجيب گرفته.... دلم مي خواد فرياد بزنم، اين قدر بلند كه تا اون بالا بالاها هم بره و خدا هم بشنوه. شايد چاره كنه. شايد يك نگاه به دل زخمي من هم بندازه. دلم مي خواد فرياد بزنم. دلم مي خواد گريه كنم. دلم خيلي گرفته، خيلي.....

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

دوستت دارم

 خودت را از کسی پس نگیر شاید این تنها چیزیست که او دارد ،

وقتی میگویی دوستت دارم اول روی این جمله فکر کن،

شاید نوری را روش

ن کنی که خاموش کردن آن به خاموش کردن او ختم شود...

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

و تو بازم کنارم نیستی

    

چقدر صدای تیک تاک 

ساعت دلخراش است

وقتی تو 

"یک ثانیه" 

هم در کنارم نیستی

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

ممنوع است

 

 

 

شراب خواستم…

گفت : ” ممنوع است ”

آغوش خواستم…

گفت : ” ممنوع است ”

بوسه خواستم…

گفت : ” ممنوع است ”

نگاه خواستم…

گفت: “ ممنوع است ”

نفس خواستم…

گفت : ” ممنوع است “

… حالا از پس آن همه سال دیکتاتوری عاشقانه ،

با یک بطری پر از گلاب ،

آمده بر سر خاکم و به آغوش می کشد

با هر چه بوسه ،

سنگ سرد مزارم را

و …

چه ناسزاوار

عکسی را که بر مزارم به یادگار مانده ،

نگاه می کند و در حسرت نفس های از دست رفته ،

به آرامی اشک می ریزد …

تمام تمنای من اما

سر برآوردن از این گور است

تا بگویم هنوز بیدارم…

سر از این عشق بر نمی دارم 

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد

درباره وبلاگ

خداي من خداييست كه اگر سرش فرياد كشيدم به جاي اينكه با مشت به دهانم بزند با انگشتان مهربانش نوازشم مي كند و مي گويد ميدانم جز من كسي نداري !!! به وبلاگ خودتون خوش اومدین


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

طراح قالب

CopyRight| 2009 , simin37.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM